قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 7 ماه و 28 روز تو دل مامانشه

خانواده

دانلود آهنگ تقویم از داریوش انتخابم اعتماد کامل داشتم. مراسم خواستگاري مثل تموم خواستگاریهاي دیگه برگزار شد. خانواده ي آبرو داري داشتن، وقتی شیوا رضایتشو اعلام کرد، وقتی که باباي شیوا مهریه مشخص میکرد، وقتی که مامان شیوا شیرینی گردوند، نگاه سنگینو ناراضی آرتا رو بی جواب گذاشتم. دلم میخواست زودتر مراسم عروسی رو بگیرم، دلم میخواست کسی رو که عاشقش بودمو خیلی زود به خلوتم راه بدم، دلم میخواست محرمش باشم، دلم میخواست محرمم باشه، دلم میخواست خیلی زود تمام و کمال مال خودم باشه. آهی کشید، آهی که نشون دهنده دل سوختش بود، یه جرئه ي دیگه و صدایی که کم کم کشدار میشد: بهترین خونه رو براش مهیا کردم، بهترین وسایل، بهترین دکوراسیون، بهترین اتاق خواب. به خونوادش اجازه ندادم حتی کوچکترین جهیزیه اي آماده کنن. قرار بود زن من باشه، آرامش جان من باشه، پس باید خودم همه چیزو آماده میکردم. پوزخندي صورتشو پوشوند: عروسی که براش گرفتم توي کل فامیل تک بود، شب عروسی روي ابرا بودم، تموم مدت حواسم معطوف شیوا بود، حتی لحظه اي نگاه عاشقانمو ازش دریغ نمیکردم. وقتی که به خونه اومدیم، وقتی که دونفري با هم تنها شدیم، وقتی که باشیوا یکی شدم، تموم لحظاتی که بینمون گذشت، یه لحظه هم خالی از جملات عاشقانه م نبود. یه لحظه حسودیم شد، چقدر شیوا رو دوست داشته، پس چی باعث این همه تنفرش شده؟ نگاهم به آریا بود، آریایی که چشماش قرمز شده بود: چندماه اول زندگیمون رویایی بود اما کم کم شیوا رنگ عوض کرد. مدام از چادري بودنش ایراد میگرفت، میگفت اذیت میکنه، میگفت دست و پا گیره، میگفت ازش خسته شدم، میگفت دلم میخواد شبیه دختراي دیگه باشم، ناراحت میشدم از شنیدن حرفاش، من شیوا رو با این حجاب دوست داشتم. اما اونقدر علاقه بهش داشتم، اونقدر بهش اعتماد داشتم که قبول کردم، گذاشتم اونجوري که دوست داره بگرده. نفساش سنگین شده بود، رنگ پوستش برگشته بود، قرمز قرمز شده بود: آزادش گذاشتمو اون از عشقم، از علاقه ي من به خودش سواستفاده کرد. کم کم نمازهایی که قبلا خالصانه میخوند، ترك شد. روزه هاشو به بهونه ي ضعف و گرسنگی نگرفت. من بخاطر اینکه درگیر تاسیس شرکتم بودم، کمتر فرصت داشتم باهاش همراه باشم، اونم به شیوه ي خودش نبودنمو جبران میکرد، کارش شده بود مهمونی هاي دوستانه، تفریحش شده بود گشت وگذارهاي مجردي و گاه وبیگاه با حضور دوستاي من و بهونش عدم حضور من بود.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:47 | توسط : saharngh | بازدید : 448 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام