قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 7 ماه و 28 روز تو دل مامانشه

شک نداشتم

دانلود آهنگ سرود مهربانی از فتانه خواب و خستگی به کل فراموشم شده بود، تنها چیزي که به جنبش افتاده بود قلب پر خواهشم بود و احساسات به خروش افتادم. طاقباز دراز کشیدم و در انتظار مریمی موندم که عجیب امشب خوش اخلاق شده بود. چه خوب که از دعواي یکی دو روز گذشتمون چیزي به خاطر نمیاورد یا شایدم سرپوش گذاشت روي دلخوري هاي قدیمی. چشم دوختم به ساعت، و ثانیه ثانیه شمردم تا مریم برگرده. تقه اي به در خورد: اجازه هست آقا؟ به روي دنده برگشتم، توي تاریکی ایستاده بود: خودتو لوس نکن خانوم، مطمئن باش اول و آخر جات همینجاست. با کمی مکث نزدیکم اومد، قدمهاش کوتاه بود و نفسهاش کشیده. نزدیک اومد اما تعلل کرد توي خوابیدن، دوست داشتم شرم و حیایی که سر باز میکرد و شک نداشتم این خجالت مانع موندنش میشه. باید خودم پیش قدم میشدم، خودمو جلو کشیدم، دستشو گرفتم، وادارش کردم به خوابیدن. کنارم که آروم گرفت، دستمو به پشت کمرش انداختم و فاصله ي بینمون رو به صفر رسوندم. از خجالت چشم بست و دماي بدنم رو بالاتر فرستاد، عقلم، قلبم،نیازهاي مردونم خواستنشو فریاد میزد. با صداي سحرکننده اي اسممو به زبون آورد: آریا؟ طاقت نیاوردم و لب روي موهاش گذاشتم: جانم؟ لاي پلکاش باز شد، با چشماي درخشان نگاهم کرد: کی برگشتی؟ میون موهاش جواب دادم: دو سه ساعتی میشه. زمزمه کرد: بدخوابت کردم؟ با پشت دستم گونشو نوازش کردم: باید جبران کنی. بدنش کمی لرزید ، چشم از نگاه مشتاقم گرفت، هنوزم از با من بودن میترسید. نفسمو توي صورتش پخش کردم: بی خیال انگار هنوزم دلت باهام صاف نشد... اما حرفمو با نفسش قطع کرد، با کمی مکث دست میون موهاي بلندش بردم ونفس به نفسش دادم


تاریخ : 19 مهر 1398 - 05:42 | توسط : saharngh | بازدید : 424 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام