قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 15 روز تو دل مامانشه

PBvpSuSi5NPJgLYJYU8F

click here

77 www.98iia.com | Page
مجبوری با من بمانی _ آیدا رستمی کاربر نودهشتیا -
به داخل راهنماییشون میکنم . مسیحا بعد خدیجه میاد داخل و میوه ها رو میزاره تو اشپز خونه و به طرف اراز میره تا لباس هایی که
براش خریده، بهش بده ولی ارازم پسش میزنه. اون فکر میکنه مسیحا، میخواد جای پدرش و بگیره
برای همین باهاش رابطه ی خوبی نداره . با اینکه ناراحتی رو از توی چشمای مسیحا میخونم ولی باز هم با محبت، هدیه های اراز رو میده و به
طرف همرازم میره . غذایی که پخته بودم رو میارم و شروع میکنم به چیدن سفره : + مسیحا، خدیجه ،غذا اماده است . مسیحا همراه با همراز میاد و با دلخوری میگه : _ ابنوس، مگه بهت نگفتم نیازی نیست غذا درست کنی، بهم میگفتی از بیرون میاوردم . + نیازی نیست، به اندازه کافی زحمتت دادیم، دیگه این کار رو خودم برای جبران باید انجام بدم
_ این چه حرفیه؟
خدیجه، اراز بغل به طرف سفره میاد و میزنه تو صورتش : _ خانم...مگه نگفتم نیازی نیست خودتون کاری کنید، خودم درست میکردم دیگه . + ممنونم خدیجه ولی دیگه نه من زن اربابم نه تو خدمتکار، خودم باید کارامو انجام بدم . _ این چه حرفیه خانوم؟ شما هنوز که هنوزه زن اربابید . با این حرف خدیجه، ناخودگاه چشمم به دستای مشت شده ی مسیحا خورد، چشه؟
بعد از خوردن ناهار از خدیجه و مسیحا خواستم صبر کنن، تا باهاشون حرف بزنم . همرازم که خوابیده
بود رو بغل کردم و گذاشتم روی تختش و برگشتم سر جام : + راستش میخواستم راجب کار و خرج و مخارج باهاتون حرف بزنم . _ چی خرج و مخارج؟ اینا که صحبت نمیخواد، خودم میدم . + ازت ممنونم مسیحا ولی من که نمیتونم همش بهت زحمت بدم، خودم هم باید کار کنم . _ خودم کار میکنم خانوم جان، شما راجب این چیزا نگران نباشید خودم کار میکنم . +نمیشه خدیجه، تو خیلی وقته که برای ما داری زحمت میکشی، نمیتونم این زحمت رو روی دوش تو
بزارم . مسیحا که تا اون موقع توی فکر بود، گفت : _ با من ازدواج کن، ابنوس . متعجب بهش نگاه کردم، چی گفت؟
ببخشید که اینقدر سریع و رک بهت گفتم ولی با من ازدواج کن، قول میدم پدر خوبی برای بچه هات


تاریخ : 04 تیر 1398 - 10:59 | توسط : saharngh | بازدید : 362 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام