قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 15 روز تو دل مامانشه

دردونه ی من

دانلود آهنگ آسمون از داریوش زینب خانوم هم یکی دوبار اومد، مادرونه بغلم کرد، دست روي سرم کشید، باهام حرف زد،خواهش کرد، میگفت میترسم آقا بلایی سرت بیاره. اما قبول نکردم. روي زمین به دیوار تکیه داده بودم، زانوهامو تو بغلم کشیدم. نگاهم از لباسی که برام آینه ي دق شده بود، جدا نمیشد. ذره ذره داشتم آب میشدم. براي خودم توي خیالام توي ذهنم چه چیزایی رو براي تولد آریا تصور کرده بودم و چی شده بود. مگه تفاوت عقیده ي بین خودمو آریا رو نمیدونستم؟ پس چرا اینقدر قلبم اذیتم میکرد؟ این فکر که آریا میخواست من این لباسو بپوشم مثل خوره روحم، قلبم و جسممو میخورد. نگاهمو به سختی از لباس برداشتم . چشمامو گردوندم، ثابت شد به روي ساعتی که با ذوق براي آریا کادوپیچ کرده بودم. آهی از ته دل کشیدم. آب دهنمو فرو دادم تا شاید بغضی که چند روزي میشد توي گلوم جا خوش کرده ، پایین بره. اما دریغ که تلاش بیهوده اي بود. باز هم چشماي ناامیدم به روي لباس برگشت. از لباس متنفر شده بودم. دلم میخواست تلافی تموم دلخوریها مو سر لباس دربیارم. از جام بلند شدم، پهلوم تیر کشید اما توجهی نشون ندادم. با قدماي آهسته خودمو به میز آرایشم رسوندم، نگاهم که به آینه افتاد حالم از قیافه ي رنگ و رو پریدم به هم خورد. دستمو به زیر چشمام که گود افتاده بود کشیدم. چشم از آینه گرفتمو به دنبال قیچی گشتم. توي یکی از کشوها پیداش کردم. یه قیچی کوچیک. قیچی رو تو دستم گرفتمو به سمت لباس رفتم. جلوي جعبه زانو زدم. لباسو از توي جعبه بیرون کشیدم. قیچیو روي پارچه ي نرمش گذاشتمو چیدم. لباسو با حرص قیچی میکردم، لباسو تیکه تیکه میکردم، تیکه هاي ریز ریز. مطمئن بودم تاوانشو پس میدم اما برام مهم نبود، تنها میخواستم از شر اون آینه ي دق خلاص بشم. آریا گوشی رو قطع کردمو به روي لبام گذاشتم. آرتا تماس گرفت و گفت براي تولد نمیتونه بیاد، میگفت بچه ها مریضن. ازم دلگیر بود، اینو از صداي سردش حس میکردم. حق داشت من باید باهاش تماس میگرفتم اما غفلت کرده بودم. خیلی دلتنگش بودم، کاش میتونست بیاد، تموم آرامش من، تموم هست و نیست من توي آرتا خلاصه میشد.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:31 | توسط : saharngh | بازدید : 340 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام