قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 15 روز تو دل مامانشه

گرانی لوازم نوزاد

دانلود آهنگ شهر ما از داریوش نایستادم تا جواب امیرو بشنوم، اما نگاه کنجکاوشو به دنبال خودم حس کردم. با چند نفري که تازه اومده بودن سلام و احوالپرسی کردم، ببخشیدي گفتمو از پله ها بالا رفتم. در اتاقش باز بود. زیبا روبروش ایستاده بودو آروم باهاش حرف میزد، از مریم صدایی در نمیومد. با ورودم به اتاق زیبا سریع برگشت. لبخندي احمقانه زدو گفت: چرا تو اومدي؟ داشتیم میومدیم پایین. با اخم بهش گفتم: تو برو پایین. خودم مریمو میارم. باتردید نگاهم کردو از روبروي مریم رفت کنار. ضربان قلبم با دیدن مریم بالا رفت. این عروسکی که روبروم ایستاده بود واقعا مریم بود؟ لباسی که تنش بود خیلی بهش میومد، اندام موزونشو به خوبی نمایش میداد. سرشو پایین انداخته بودو من چشماشو نمیدیدم. زیبا هنوز ایستاده بود، با تشر بهش گفتم: چرا هنوز وایستادي برو دیگه. سریع از اتاق خارج شد. جلوتر رفتمو کاملا نزدیکش ایستادم، دست دراز کردمو موهاشو پشت گوشش فرستادم: دوباره که داري دختر بد میشی. چرا اینقدر بدقلقی میکنی؟ سرشو بالا گرفت، از چیزي که میدیدم بیشتر شوکه شدم، این مریم بود که اشکهاش از گوشه ي چشمش سرازیر میشد؟ چرا با دیدن اشکاش خوشحال نشدم؟ مگه من نمیخواستم شکستنشو ببینم؟ مگه از همون اول دیدن اشکاش برام آرزو نشده بود؟ پس چرا دلم میخواست جلوي اشکاشو بگیرم؟ پس چرا دوست نداشتم اینجور بی دفاع ببینمش؟ چرا دلم نمیخواست سرش فریاد بزنم؟ با دستم اشکشو پاك کردمو با ملایمت گفتم: دختر خوب، خیلی وقته مهمونا اومدن، ما باید بریم پایین. سرعت اشک ریختنش بیشتر شد، با گریه گفت: تو رو به مقدساتت قسم منو مجبور نکن بیام. آریا هر کاري بگی میکنم اما ازم نخواه اینجوري بیام. هر چی تو بگی، هر کاري تو بخواي میکنم، اما نمیتونم با این وضع بیام. باور کن سخته بخوام بین این همه نامحرم خودمو به نمایش بذارم. سرشو توي دستش گرفتو هق هق زد، دلم براي مظلومیتش سوخت. هیچ وقت اینقدر مستاصلو پریشون نبود. یه لحظه شک کردم، یه لحظه با خودم گفتم بی خیال تلافی، یه لحظه گفتم آریا طرفتو اشتباه انتخاب کردي، اما لعنت به این دلی که با هیچ کدوم از این دلایل آروم نمیگرفت. دستمالی از جیبم بیرون آوردمو اشکاشو پاك کردم: بسه دیگه نمیخوام چیزي بشنوم. خدارو شکر به آرایشگر سپرده بودم بهترین لوازمو برات به کار ببره، وگرنه الان اصلا قابل تحمل نبودي.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:38 | توسط : saharngh | بازدید : 312 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام