قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 14 روز تو دل مامانشه

هاج و واج

دانلود آهنگ داد از این دل از داریوش یه فکر بد، یه اتفاق بد، مثل صاعقه از ذهنم عبور کرد. اگه مریم بلایی سر خودش آورده باشه؟ چنین حماقتی از اون بعید نبود. بلافاصله به سمت پله ها دویدم. پله ها رو دوتا یکی بالا رفتم. چرا دلم شور میزد؟ مگه مریم برام مهم بود؟ جلوي در اتاق متوقف شدم. سحرو دیدم که با گریه کنار جسمی بی جون نشسته بود. شوك زده به مریم نگاه کردم. مریمی که با لباسهایی خیس وسط اتاق افتاده بودو سرش میان دستان سحر بود. مریمی که با دیدن رنگ پریدش، ترسیدم. رنگش چقدر شبیه جنازه ها بود. لرزش دستام براي چی بود؟ این همه استرس نهفته توي سینه ام براي چی بود؟اگه مریم چیزیش بشه، چیکار میکنی؟ جواب خونوادشو چی میدي؟ خفه شویی به صداي ذهنم گفتم. به خودم اومدمو با گامهایی سریع خودمو بهش رسوندم. عصبی سحرو کنار زدم. با دست زدن بهش یخ زدم، منجمد شدم. سردي پوستش بخاطر خیسی بود یا... با پرخاش به سحر گفتم: خفه خون بگیر ببینم چه مرگش شده. دستشو روي دهنش گذاشتو اشک ریخت. با تردید دستمو به سمت گردنش بردم. چشم بستمو از ته دل خواستم که نبضش بزنه. که زنده باشه. که هنوزم مریم من باشه. با نبض ضعیفی که زیر انگشتام احساس کردم، نفسمو آسوده بیرون دادم. نفسش هم مثل نبضش خیلی کم جون بود. چندبار به صورتش زدم اما عکس العملی نشون نداد. رو به امیر که هاج و واج بهم نگاه میکرد، غریدم: لعنتی چرا منو نگاه میکنی. زنگ بزن دکتر شمس بیاد. امیر سري تکون دادو مشغول شماره گرفتن شد. با یه حرکت مریمو به روي دستام گرفتمو به روي تختش خوابوندم. خیس شدن لباسهاي مارکم مهم نبود. چشمهاي متعجب پري و زیبا و بقیه مهم نبود. کنارش نشستمو موهاي روي صورتشو کنار زدم. پتو روش کشیدم. لباسش زیادي به تنش نچسبیده بود؟مریم دوست نداشت کسی اونو اینجور ببینه. سحراز جاش بلند شد. اومد روبروم ایستاد. با هق هق حرف میزد، انگار میخواست چیزي که دیده رو براي یه نفر تعریف کنه: اومدم.... بالا... هرچی... در زدم... جواب نداد... با خودم گفتم حتما خوابیده.... تا خواستم برگردم... صداي بدي شنیدم... مثل صداي زمین خوردن یه نفر....


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:53 | توسط : saharngh | بازدید : 301 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام