قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 16 روز تو دل مامانشه

زانو بزن

دانلود آهنگ جنگل جاری از داریوش خشونت پاکش کرد، که یه اشک دیگه راهشو پیدا کرد. با نگاهم به دنبال یه نشونه میگشتم. یه نشونه از سلامتیش. چشماي پف کرده از گریه، صورت رنگ و رو پریده، موهاي به هم ریخته، لباي لرزون، اینا نشونه هاي خوبی بودن؟ این همون مریم محکمی بود که میشناختم؟ پس چرا به این حال و روز افتاده بود؟ یعنی یه مهمونی اونو این شکلی کرده بود؟ مگه چند ساعت بی حجابی چه ایرادي داشت که مریم اینجور خودشو زجر میداد؟ بدون توجه من به گریه زاریش ادامه داد. شاید هنوز متوجه من نشده بود. ضربه اي به در زدم تا توجهش بهم جلب بشه. اما هیچ حرکتی ازش ندیدم. از بی توجهیش خونم به جوش اومد. از من چه انتظاري داشت؟ منتشو بکشم؟ خواستم سرش فریاد بزنم. خواستم مثل همیشه با کتک کارمو جلو ببرم. اما با دیدن بدن نحیف مریم،با به یاد آوردن کبودي پهلوش، منصرف شدم. تا کی باید اذیتش کنم؟ مریم به خاطر خودخواهی من این شکلی شده بود. پس چی میشد یکم نرمتر باهاش رفتار کنم؟ صداش کردم: مریم... بازهم هیچ عکس العملی. نزدیکتر رفتم. روبروش زانو زدم: شنیدم چند روزه غذا نخوردي. این چه مسخره بازیه درمیاري؟ جمله هام خوب بود؟ من شیوه ي ناز کشیدنم فراموش کردم. حتی نگاهمم نکرد. فقط سرشو به یقش چسبوند. کارم به کجا رسیده بود که باید منت یه دخترو بکشم. از من آریا بعید بود. پس چرا پا روي اصولم میگذاشتم؟به خاطر همون احترام؟ حتما همین بود. دلیل دیگه اي نمیتونست داشته باشه. دستمو به سمت چونش بردم که یهو سرشو بالا آورد.با دیدن چشماش یخ زدم. دستم روي هوا خشکید. دیگه قهوه اي چشماش درخشش نداشت. فقط دو تا گوي قهوه اي که تیره تر از همیشه به نظر میومد. پس چشماي همیشه خندونش چی شده بود؟ چرا با دیدن چشماش احساس سرما میکردم؟


تاریخ : 18 مهر 1398 - 05:00 | توسط : saharngh | بازدید : 328 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام