دانلود آهنگ فاجعه از داریوش همین هم کافی بود تا دیگه نخوام براي خودم فلسفه ببافم. همینم کافی بود تا نخوام ذهنمو مشغولش کنم. خیلی رك جواب دادم: حوصلشو ندارم. به بخاري که از قهوه بلند میشد نگاه دوختم. شهاب فنجون قهوشو توي دستش چرخوند و گفت: آریا چرا سر لج افتادي؟ یه مهمونیه. میریمو زود برمیگردیم. آسمون که به زمین نمیرسه. به پشتی مبل تکیه دادم: دلیل این همه اصرارتو نمیفهمم. آخه چرا باید بریم به مهمونی که یکی از مشتریامون ترتیب داده؟ شهاب خودشو جلوتر کشیدو جواب داد: توي این مهمونی میتونیم با چندنفر دیگه آشنا بشیم. ممکنه پروژه ي جدید بهمون پیشنهاد بشه. این مهمونی میتونه پله ي ترقی برامون باشه. از چند نفر شنیدم، صادقی شخص بانفوذیه و خیلی از غولهاي اقتصاد توي مهمونیاش شرکت میکنند. آریا ما میتونیم ازین مهمونی براي پیشرفت خودمون استفاده کنیم. به این شکل به مهمونی نگاه نکرده بودم. ابرومو بالا انداختم: میریم اما زود برمیگردیم. یه لبخند روي لباي شهاب نشست: باشه تو بیا،اگه دیدي خوشت نمیاد برمیگردیم. یه جرعه از قهوه ي سرد شدم، نوشیدم: شب برو خونه ي امیر اینا، اونجا میام دنبالتون. با یه ماشین بریم بهتره. از جاش بلند شدو گفت: باشه با امیرم هماهنگ میکنم. من میرم یه سر به بچه ها بزنم. سري تکون دادم: امروزو زودتر تعطیل کن. بچه ها رو بفرست برن. خودتم زودتر برو خونه. به نشونه ي تشکر دستشو بالا بردو از اتاقم بیرون رفت.