قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 16 روز تو دل مامانشه

لجبازی نکن

دانلود آهنگ فاجعه از داریوش همین هم کافی بود تا دیگه نخوام براي خودم فلسفه ببافم. همینم کافی بود تا نخوام ذهنمو مشغولش کنم. خیلی رك جواب دادم: حوصلشو ندارم. به بخاري که از قهوه بلند میشد نگاه دوختم. شهاب فنجون قهوشو توي دستش چرخوند و گفت: آریا چرا سر لج افتادي؟ یه مهمونیه. میریمو زود برمیگردیم. آسمون که به زمین نمیرسه. به پشتی مبل تکیه دادم: دلیل این همه اصرارتو نمیفهمم. آخه چرا باید بریم به مهمونی که یکی از مشتریامون ترتیب داده؟ شهاب خودشو جلوتر کشیدو جواب داد: توي این مهمونی میتونیم با چندنفر دیگه آشنا بشیم. ممکنه پروژه ي جدید بهمون پیشنهاد بشه. این مهمونی میتونه پله ي ترقی برامون باشه. از چند نفر شنیدم، صادقی شخص بانفوذیه و خیلی از غولهاي اقتصاد توي مهمونیاش شرکت میکنند. آریا ما میتونیم ازین مهمونی براي پیشرفت خودمون استفاده کنیم. به این شکل به مهمونی نگاه نکرده بودم. ابرومو بالا انداختم: میریم اما زود برمیگردیم. یه لبخند روي لباي شهاب نشست: باشه تو بیا،اگه دیدي خوشت نمیاد برمیگردیم. یه جرعه از قهوه ي سرد شدم، نوشیدم: شب برو خونه ي امیر اینا، اونجا میام دنبالتون. با یه ماشین بریم بهتره. از جاش بلند شدو گفت: باشه با امیرم هماهنگ میکنم. من میرم یه سر به بچه ها بزنم. سري تکون دادم: امروزو زودتر تعطیل کن. بچه ها رو بفرست برن. خودتم زودتر برو خونه. به نشونه ي تشکر دستشو بالا بردو از اتاقم بیرون رفت.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:17 | توسط : saharngh | بازدید : 329 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام