قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 8 ماه و 15 روز تو دل مامانشه

مهدکودک

دانلود آهنگ روزگار نامهربون از داریوش حالت مظلومی به خودش گرفت: خدایی حساب کن، آریا رو که با یه من عسلم نمیشه خورد، تو هم که خودتو از ما بهترون میدونی بلاخره یکی باید باشه، این بی نواهارو یه سروسامونی بده. نوشیدنیمو سرکشیدم، بی توجه به بحث امیرو شهاب، بی توجه به نگاه هاي دخترا، با اخماي در هم به جمعیت درحال رقص که هر لحظه بیشتر میشدن، چشم دوختم. دختري با لوندي مشغول رقص با سه تا پسر جوون بود. لباسی کوتاه قرمز به تنش بود، از پشت تا پایین کمرش، باز بود. قد لباسش هم تا یه وجب پایین باسنش بود. موهاي عسلی رنگشو بالاي سرش شینیون کرده بود. پشتش به من بود. حرکات دست پسرا به روي کمرش، خنده هاي مرموزشون از هویت اصلی دختر خبر میداد. همشون به یک منظور باهاش همراه شده بودن. استفاده از موقعیت براي لذت بیشتر. توي رقص به یک باره دختره تابید. با دیدن چهرش، انگار آتیشم زدن. نمیتونستم چشم از صحنه ي روبروم بردارم. تو هم رفتن اخمام، در هم شدن صورتم، مشت شدن دستام، دراختیار خودم نبود. انگار میخواستم در برابر شیوا گارد بگیرم. در مقابل دختري که روزي عاشقش بودم. همیشه با خودم فکر میکردم اگه بازم شیوا رو دیدم چه عکس العملی نشون میدم؟ با خودم خیلی کارا رو تصور میکردم. دلم میخواست جواب تموم بدیهاشو بدم. دلم میخواست نتیجه ي شکستن غرورمو بهش نشون بدم.میخواستم تاوان تموم بی خوابیهامو ازش بگیرم. همیشه با خودم فکر میکردم و براش نقشه میکشیدم. اما الان، بعد از چند سال دیدمشو نمیدونستم از خودم چه عکس العملی نشون بدم. اون حرصا، اون تفکرات، اون نقشه ها همه تبدیل شده بود به یه نفرت. نفرت همراه با انزجار. اونقدر ازش بدم اومده بود، اونقدر حقیر میدونستمش که حتی دیگه نمیخواستم تلافی کنم. البته موقعیت مناسبی براي تسویه حساب نداشتم. توي مهمونی، در کنار کسایی که مشتریاي بالقوه ي شرکتم به حساب میومدن، با وجود کسایی که هر حرکتی از منو دنبال میکردن، نمیخواستم درگیري درست کنم. دلم میخواست این زندگی حداقل براي اونا افشا نشه.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:18 | توسط : saharngh | بازدید : 324 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام