قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 7 ماه و 28 روز تو دل مامانشه

عنوان نشده

دانلود آهنگ معجزه خاموش از داریوش بمونم.هرچقدر ازش بیزار بودم، هرچه قدر هم که با من خوب تا نکرده بود، اما این همه ناراحتی، منو هم ناراحت میکرد. نه به عنوان یک همسر، نه به عنوان یک همراه، اما به عنوان یک انسان نمیتونستم بی تفاوت باقی بمونم. هرچی با خودم کلنجار رفتم، هر چقدر خودمو به بیخیالی زدم اما نتونستم، نتونستم جلوي گامهامو به طرف اتاقش بگیرم. آروم در اتاقشو باز کردم، اتاق شده بود میدون جنگ، تموم شیشه ي عطر و ادکلن ها شکسته کنار دیوار افتاده بود، تموم ژلها و اسپري هایی که روزي زینت بخش میز کنسول بود، روي زمین ریخته بود. و آریا، با همون لباسهاي بیرون، به روي تخت دراز کشیده و ساعد دستش به روي چشماش بود. یه قدم به جلو برداشتم، صدایی که از برخورد صندلم با شیشه ي خرد شده زیرپام به ایجاد شد، آریا رو به واکنش وادار کرد: مگه نگفتم نمیخوام مزاحمم بشین؟ بدون توجه به حرفش یه گام دیگه به جلو برداشتم، با عصبانیت از جاش برخاست، با دیدن من، گره ي ابروهاش بیشتر شد: اومدي چی ببینی؟ خوشحالی منو تو این وضع می بینی؟ سرجام ایستادم، لعنت به منو این حس انسان دوستیم، آریا هنوزم با من سرلج داشت. به طرف در اتاق قدم برداشتم، صداي دورگه شو شنیدم: آه تو خیلی زود نتیجه داد، آهت منو گرفتار کرد، آهت امشب همون بلایی رو آورد که من شب مهمونی سرت آوردم. فکر کنم خدات خیلی دوست داره. سیگاري روشن کرد: خوب دیدي؟ خیالت راحت شد؟ حالا میتونی بري. یه گام به عقب برداشتم اما نتونستم جلوي زبونمو بگیرم: نمیدونم دلیل این حالت چیه، نمیخوامم بدونم، اما مطمئن باش هیچ وقت دیدن ناراحتی دیگران خوشحالم نمیکنه. آریا فقط نگاهم کرد، کامی از سیگارش گرفت، میدونستم که اومدنم به ضرر خودم تموم میشه، عقب گرد کردم، صداش منو وادار به ایستادن کرد: امشب شیوا رو دیدم. پس موضوع این بود، عشق قدیمیش زنده شده بود، یه قدم دیگه به عقب برداشتم: دیدار عشقت، همسر سابقت به من چه ربطی داره؟ آریا آباژورو پرت کرد: لامذهب، اونو دیگه به من نچسبون، من یه خبطی کردم توي گذشتم اما هنوزم باید تاوانشو بدم. کنجکاو شده بودم، دلم میخواست بازم حرف میزد اما نتونستم خودمو بیشتر از این کوچیک کنم. آریا


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:43 | توسط : saharngh | بازدید : 446 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اشاره

دانلود آهنگ همدرد از داریوش بی توجه به سوالش، بی توجه به دلواپسیش کنار پنجره ایستادم، نگاهمو دوختم به تاریکی هاي باغ، اما به گوشم رسید حرف پري: نه شهاب و امیر همراهشن، اینجور مهمونی ها همیشه طول میکشه. زیبا این بار با شک پرسید: اگه یه دختر دیگه رو هم بیاره؟ من دیگه طاقت ندارم. براي من مهم بود آریا با نفر چهارمی برمیگشت؟ براي من مهم بود یه نفر دیگه هم به جمعمون اضافه میشد؟ نه از بعد از مهمونی هیچ چیز برام مهم نبود، تنها چیزي که میخواستم برگشتن به خونه بود. بیزار شده بودم از اینجاو تموم کسانی که به اون یعنی آریا مربوط میشدن. آریایی که خیلی وقت بود براي من مرده بود. کسی منو مخاطب خودش قرار داد، نگاهمو به ماه دوختم: مریم؟ تو میگی آریا تنها میاد؟ اگه یکی دیگه اومد؟ شونه اي بالا انداختم: برام مهم نیست،یه نفر یا صد نفر، دیگه اهمیتی برام نداره. توي تاریکی جسمی رو دیدم که بدون ثبات به طرف ساختمون میاد. هیکلش آریا رو نشون میداد، اما بی ثباتی قدمهاش، دستی که به سر گرفته بود، پاهایی که دیگه باقدرت به روي زمین کوبیده نمیشد، لباسهاي به هم ریختش و کتی که به روي دست بود اما به دنبالش روي زمین کشیده میشد، با آریا هم خونی نداشت. خود آریا بود ولی خودش نبود. اشاره کردم: آریا جونتون اومد برین تحویلش بگیرین. هجوم زیبا و پري به سمت پنجره منو به خنده انداخت، نگاهمو از اونها گرفتم که با خوشحالی آریاي تنها رو نشون میدادن: حالا که اومد، برید بهش خوش آمد بگین، بذارین منم بخوابم. پري ایشی گفتو از اتاق خارج شد، زیبا با کمی مکث گفت: مریم چرا اینقدر عوض شدي؟ روي بسترم دراز کشیدم: مجبورم کردن که عوض بشم. حالام بهتره تنهام بذاري. زیبا رفت، در اتاق بسته شد و من توي تنهایی گوش میدادم به صداي فریاد آریا: برید گم شید، حالم از همتون به هم میخوره. تن منی که توي اتاق دیگه اي بودم از این فریاد لرزید، واویلا به پري و زیبا. صداي بسته شدن در اتاق اومد و بعد از اون جسمی که به جایی کوبیده شدو صداي شکستنش توي اتاق پیچید، و بدنبالش نعره اي که آریا از حرص کشید: لعنت به شماها. لعنت به تک تکتون. وسایل به ترتیب شکسته میشد، فریادها هر لحظه بلندتر و بلندتر میشد. چی اینقدر آشفته اش کرده بود؟ چی باعث شده بود از ته دل ناله بزنه؟ دلیل این همه تنفر چی بود؟ نمیتونستم بی تفاوت


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:41 | توسط : saharngh | بازدید : 327 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دلواپسی

دانلود آهنگ تصویر رویا از داریوش بطري آبو از شهاب گرفتم، صورتمو شستم، ته بطریرو سر کشیدم.امیر و شهاب در سکوت و نگرانی نگاهم میکردن. این سکوتشون براي من بهترین غنیمت بود، خوب بود که حرف نمیزدن، خوب بود که حرفاي ترحم انگیز نمیزدن، خوب بود که کنارم بودن. با کمک امیر توي ماشین نشستم، سرمو تکیه دادم به پشتی ماشین، چشمامو بستم، فقط میخواستم برم، فقط میخواستم دور بشم از جایی که شیوا حضور داشت. امیر ماشینو به حرکت درآورد: میخواي بریم بیمارستان؟ زمزمه وار جواب دادم: نه حالم خوبه، فقط برو خونه. سردرد امونمو بریده بود، میگرن عصبیم برگشته بود، تک تک خاطراتم با شیوا جلوي چشمام رژه میرفت، دستمو مشت کرده بودم، انگشتامو محکم روي هم میفشردم تا فریاد نزنم، تا بیرون نریزم اون همه دردي که توي وجودم بود. چرا من؟ چرا بین این همه آدم روي کره ي خاکی من باید به این سرنوشت گرفتار میشدم؟ علاوه بر تموم این افکار یه چیزي خیلی آزارم میداد، مریم... مریمی که بخاطرشیوا خیلی اذیتش کردم، هر لحظه که میگذشت، تفاوت زیاد مریمو شیوارو درك میکردم. اما یه سوال ذهنمو درگیر میکرد، مگه مریمو شیوا هردو با یه طرز پوشش نبودن؟ مگه مریمو شیوا هردو از خانواده ي مذهبی نبودن؟ پس این همه تفاوت در عقیده، در فرهنگ، و در اعمالشون براي چی بود؟ بخاطر شیوه ي تربیتشون؟ بخاطر اجبار یا عدم اجبار پذیرش دینشون؟ یا بخاطر ذات و وجود خودشون؟ هر کدوم که باشه، مریم و شیوا زمین تا آسمون باهم متفاوتن. مریم بخاطر حفظ حجابش، بخاطر حفظ دینش تموم سختی ها رو کشید و بازم سربلند موند، اما شیوا؟؟؟ از امیر خواستم منو دم در پیاده کنه و خودش و شهاب با ماشین من برگردن خونه. با گامهایی آهسته، با مغزي آشفته، با دلی پر از خون، با حالی که هر لحظه بدتر میشد، با خاطراتی که هر لحظه برام بیشتر میشد، به داخل باغ قدم گذاشتم، راه رفتم و راه رفتم اما اي کاش زندگی قدمهام از حرکت می ایستاد، اي کاش قلبم از تپش می ایستاد، اي کاش مغزم از مرور خاطرات می ایستاد. مریم توي اتاقم گردهمایی بود، کنفرانسی براي کشف علت تاخیر آریا. پري و زیبا ساعت از دوازده که گذشته بود به اتاقم اومدن. زیبا با دلواپسی گفت: نکنه اتفاقی براي آریا افتاده باشه.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:40 | توسط : saharngh | بازدید : 313 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

نوشیدن آب

دانلود آهنگ آواز پری ها از داریوش نفسمو عصبی بیرون دادمو شیوا رو هول دادم عقب . شیوا پوزخندي زد، چشمکی حواله ي چشمام کردو ازم دور شد. دوباره برگشت به پیست رقص و مشغول عشوه گریهاش شد. با صداي صادقی نگاهمو از شیوا گرفتم و به صادقی دوختم: آریا جان، از دور داشتم رفتارتو میدیدم. خوب نیست پسري به سن و سال شما نسبت به دخترا اینقدر بدخلقی کنه. شیوا یکی از زیباترین دختراییه که توي اطرافم دیدم. جرعه اي از نوشیدنیش خورد: شیوا میتونست پارتنر خوبی براي امشب و چند شب آیندتون باشه. به نظر من که باید تا جوونی خوش بگذرونیو فکهامو به هم فشار دادم، دندونامو روي هم ساییدم تا این مردو به کشتن ندم. حالم بد بود، و پیشنهادهاي این مرد بدترم کرده بود. با دست به شیوا اشاره کرد، سه نفر اطرافشو گرفته بودنو با هم به طرف پله ها میرفتند: ببینشون اونا خیلی کمتر از تو بودن اما تونستن قاپ این دخترو بدزدن، و یه شب خوبو براي خودشون رقم بزنن. همیشه دوست داشتم توي مهمونیهام بساط عیش و نوش جوونا رو فراهم کنم. اسید معده ام بالا اومدو به زور تونستم جلوي بیرون ریختنش رو بگیرم. امیر و شهاب فهمیدن داغونم، شهاب رو به صادقی گفت: جناب صادقی اجازه ي مرخصی میدین؟ صادقی اخمی تصنعی کرد: به این زودي؟ محاله بذارم. کاش حرف نمیزد تا بیشتر از این دیوونه نشدم، امیر دستشو روي شونم گذاشت: حال آریا جان چندان مساعد نیست، امشبم به رسم ادب مزاحمتون شدیم. با هر دردسري که بود، با تموم بدبختی از اون جا بیرون زدیم، همزمان با خروجم از در، محتویات معدم به بالا هجوم آوردن، کنار یه جدول نشستمو عق زدم. دلم میخواست تموم اون عشق قدیمی رو بیرون بریزم. کاش میتونستم تموم اون شبایی که با عشق کنار شیوا خوابیده بودمو به بیرون بریزم. حالم از خودم، از شیوا، از همه ي کسایی که اطرافمو گرفته بودن به هم میخورد. هنوزم چهره ي شیوا و اون سه تا جوون که دورش کرده بودن، هنوزم اون پله هایی که به سمت اتاقی میرفت، جلوي چشمم بود. امیر با دست پشت کمرمو ماساژ میداد و من با هر یادآوري، عق میزدم.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:24 | توسط : saharngh | بازدید : 317 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ترسو

دانلود آهنگ ندیم از داریوش دست امیر که روي شونم نشستو فشارش داد بهم فهموند که فهمیده دردم چیه، بهم فهموند که تنها نیستم، بهم فهموند که مثل این چندسال بازم در کنارمه. نگاه برزخیمو به امیر دوختم. توي چشماش نگرانی میدیدم. فهمیده بود. حال بدمو از روي رگهاي گردنم، از روي دم و بازدمهایی که سریع شده بودن، از روي صداي ساییده شدن دندونام به روي هم فهمید. امیرآروم زمزمه کرد: داداش میخواي برگردیم خونه؟ ترسو توي چشماش میدیدم.اما ترس از چی؟ آبروریزي؟ جلوي یه مشت دوست و دشمن؟ ترس از بد شدن دوباره ي حال من؟ ترس از تکرار تموم اتفاقات گذشته؟ با جدیت جواب دادم: من خوبم. نگران نباش. دوباره نگاهم برگشت به سمت شیوا. حالا اونم به من نگاه میکرد. چشماي خمار خاکستریشو بهم دوخته بود. همون چشمایی که یه روزي تموم زندگیم بود، اما الان فقط ازش نفرت داشتم. تصویر مریم جلوي چشمام اومد. هرچی میگشتم ،هیچ شباهتی با شیواي روبروم نداشت. چطور قبلا اونو شیوا میدیدم؟ تبسم شیوا لحظه به لحظه کشیده تر میشد. به نظرم خنده هاش شبیه خنده ي شیاطین بود. شیوا دستی که به دور کمرش بودو جدا کردو به سمتمون اومد. حالا میتونستم نگاه متعجب و کنجکاو شهابو هم حس کنم. قدم به قدم به من نزدیکتر میشد و حال من لحظه به لحظه بدتر میشد. ازینکه یه روزي عاشق این ابلیس بودم از خودم حالم به هم میخورد. شیوا تبسمی کذایی صورتشو پوشوند: واي ببین کی اینجاست! آریا ارجمند عزیز. احوالات شما؟ هنوزم لحن صداش اغوا کننده بود. اما نه براي منی که طینتشو میشناختم. جوابی از طرف من و همراهام نشنید. با ناخن بلندش گوشه ي لبهاي حجیم شدشو خاروند، خوب میدونست چطور جلب توجه کنه: خیلی وقته ندیدمت.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:21 | توسط : saharngh | بازدید : 328 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

دختر خودم

دانلود آهنگ راهی از داریوش هر روز بی صفت تر از روز قبلش میشد. ازینکه منو هم شبیه خودش میدید خونم به جوش اومد. دست انداختم دور بازوهاشو محکم کشیدمش جلو، زیر گوشش غریدم: خفه شو. همه رو شبیه خودت فرض نکن. من تا وقتی که تو همسرم بودي بهت خیانت نکردم اما تو... با افتخار خندید: هه خیانت؟ من همیشه از تو به عنوان نردبون پیشرفتم یاد میکنم. زندگی با تو باعث شد تا من رشد کنمو به جایگاهی که دوست دارم برسم. اما توي احمق هنوزم با افکار پوچ قدیمیت زندگی میکنی. چشماشو ریز کرد: میدونی تو تنها کسی بودي که میتونستی منو ازاون زندونی که زندگی میکردم بیرون بیاره. فکرشو بکن یه عمر با یه پدر و مادر متحجر زندگی کنی، یه خونواده ي عقب مونده. کسایی که توي هزارو چهارصد سال پیش موندن. اما تو منو نجات دادي، تو منو به دنیاي مدرن و پیشرفته ي خودت بردي. تا کی باید یه پارچه رو مثل کلاغ سیاها دور خودم می پیچیدم؟ تا کی باید مثل عقب افتاده ها لباس میپوشیدم؟ خنده اي مستانه کرد، حالم از شنیدن صداش بد شد: اما تو شدي فرشته ي بخت من، تو منو با دنیا آشنا کردي، من با تو تونستم فقر فرهنگیمو جبران کنم. من وقتی که تورو دیدم، دوستاي پولدار و خوش تیپتو دیدم، فهمیدم زندگی مفهموم متفاوتی داره. تا کی باید پایبند به یه مرد بمونیم؟ تا کی باید به واسطه ي اراجیف عربی، تا آخر عمر زندانی بمونیم؟ تو راه منو باز کردي. من زیبایی دارم، چرا ازش استفاده نکنم؟ چرا کیفشو نبرم؟ حیف این همه زیبایی نیست، که بدون استفاده بره زیر خاك؟ هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه زن بتونه اینقدر پست بشه، چطور میتونست هرزگیشو نوعی افتخار قلمداد کنه، چقدر راحت تونست خودشو توجیح کنه. من چطور روزي عاشق چنین زنی بودم؟ دستمو مشت کردم تا بکوبم توي صورتش، تا اونقدر بزنمش که وجود نحسشو از زمین پاك کنم اما شهاب مچ دستمو گرفت. عصبی به شهاب نگاه کردم که با سر به جایی اشاره کرد. رد نگاهشو گرفتم و به صادقی رسیدم که سمتمون میومد. لعنت به صادقی و این مهمونیش.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:21 | توسط : saharngh | بازدید : 323 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مهدکودک

دانلود آهنگ روزگار نامهربون از داریوش حالت مظلومی به خودش گرفت: خدایی حساب کن، آریا رو که با یه من عسلم نمیشه خورد، تو هم که خودتو از ما بهترون میدونی بلاخره یکی باید باشه، این بی نواهارو یه سروسامونی بده. نوشیدنیمو سرکشیدم، بی توجه به بحث امیرو شهاب، بی توجه به نگاه هاي دخترا، با اخماي در هم به جمعیت درحال رقص که هر لحظه بیشتر میشدن، چشم دوختم. دختري با لوندي مشغول رقص با سه تا پسر جوون بود. لباسی کوتاه قرمز به تنش بود، از پشت تا پایین کمرش، باز بود. قد لباسش هم تا یه وجب پایین باسنش بود. موهاي عسلی رنگشو بالاي سرش شینیون کرده بود. پشتش به من بود. حرکات دست پسرا به روي کمرش، خنده هاي مرموزشون از هویت اصلی دختر خبر میداد. همشون به یک منظور باهاش همراه شده بودن. استفاده از موقعیت براي لذت بیشتر. توي رقص به یک باره دختره تابید. با دیدن چهرش، انگار آتیشم زدن. نمیتونستم چشم از صحنه ي روبروم بردارم. تو هم رفتن اخمام، در هم شدن صورتم، مشت شدن دستام، دراختیار خودم نبود. انگار میخواستم در برابر شیوا گارد بگیرم. در مقابل دختري که روزي عاشقش بودم. همیشه با خودم فکر میکردم اگه بازم شیوا رو دیدم چه عکس العملی نشون میدم؟ با خودم خیلی کارا رو تصور میکردم. دلم میخواست جواب تموم بدیهاشو بدم. دلم میخواست نتیجه ي شکستن غرورمو بهش نشون بدم.میخواستم تاوان تموم بی خوابیهامو ازش بگیرم. همیشه با خودم فکر میکردم و براش نقشه میکشیدم. اما الان، بعد از چند سال دیدمشو نمیدونستم از خودم چه عکس العملی نشون بدم. اون حرصا، اون تفکرات، اون نقشه ها همه تبدیل شده بود به یه نفرت. نفرت همراه با انزجار. اونقدر ازش بدم اومده بود، اونقدر حقیر میدونستمش که حتی دیگه نمیخواستم تلافی کنم. البته موقعیت مناسبی براي تسویه حساب نداشتم. توي مهمونی، در کنار کسایی که مشتریاي بالقوه ي شرکتم به حساب میومدن، با وجود کسایی که هر حرکتی از منو دنبال میکردن، نمیخواستم درگیري درست کنم. دلم میخواست این زندگی حداقل براي اونا افشا نشه.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:18 | توسط : saharngh | بازدید : 318 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

لجبازی نکن

دانلود آهنگ فاجعه از داریوش همین هم کافی بود تا دیگه نخوام براي خودم فلسفه ببافم. همینم کافی بود تا نخوام ذهنمو مشغولش کنم. خیلی رك جواب دادم: حوصلشو ندارم. به بخاري که از قهوه بلند میشد نگاه دوختم. شهاب فنجون قهوشو توي دستش چرخوند و گفت: آریا چرا سر لج افتادي؟ یه مهمونیه. میریمو زود برمیگردیم. آسمون که به زمین نمیرسه. به پشتی مبل تکیه دادم: دلیل این همه اصرارتو نمیفهمم. آخه چرا باید بریم به مهمونی که یکی از مشتریامون ترتیب داده؟ شهاب خودشو جلوتر کشیدو جواب داد: توي این مهمونی میتونیم با چندنفر دیگه آشنا بشیم. ممکنه پروژه ي جدید بهمون پیشنهاد بشه. این مهمونی میتونه پله ي ترقی برامون باشه. از چند نفر شنیدم، صادقی شخص بانفوذیه و خیلی از غولهاي اقتصاد توي مهمونیاش شرکت میکنند. آریا ما میتونیم ازین مهمونی براي پیشرفت خودمون استفاده کنیم. به این شکل به مهمونی نگاه نکرده بودم. ابرومو بالا انداختم: میریم اما زود برمیگردیم. یه لبخند روي لباي شهاب نشست: باشه تو بیا،اگه دیدي خوشت نمیاد برمیگردیم. یه جرعه از قهوه ي سرد شدم، نوشیدم: شب برو خونه ي امیر اینا، اونجا میام دنبالتون. با یه ماشین بریم بهتره. از جاش بلند شدو گفت: باشه با امیرم هماهنگ میکنم. من میرم یه سر به بچه ها بزنم. سري تکون دادم: امروزو زودتر تعطیل کن. بچه ها رو بفرست برن. خودتم زودتر برو خونه. به نشونه ي تشکر دستشو بالا بردو از اتاقم بیرون رفت.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:17 | توسط : saharngh | بازدید : 323 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

معرفی مجدد

دانلود آهنگ نشانی از تو می بینم از داریوش به دختراي رنگارنگی که وارد ساختمون میشدن اشاره کردو ادامه داد: من که تا صبح همین جا میمونم. بدون حرفی از ماشین پیاده شدم، صداي شهابو شنیدم که به امیر تذکر میداد تا توي مهمونی مراعات کنه. بعد از من شهاب و در آخر امیر با سبد گل پیاده شد. به محض ورودمون بوي سیگاروادکلن که مخلوط شده بود به مشامم رسید. خدمتکار دم در پالتو و سبد گلو ازمون گرفت. صداي موزیک لایتی که پخش میشد و جمعیتی از دختر پسراي جوون که وسط میرقصیدن، خاطره مهمونی چند شب پیشمو به یادم میاورد و اخم روي پیشونیمو پررنگتر کرد. چشم گردوندم، صادقیو دیدم که مشغول حرف زدن با مردي بود، به محض دیدنمون با خوشحالی سر تکون دادو به طرفمون اومد. صادقی: به به جناب ارجمند. خیلی خوش اومدین. کم کم داشتم به نتیجه میرسیدم که ما رو قابل ندونستین. دستشو فشردمو در جوابش سرد و کوتاه گفتم: توي ترافیک موندیم. شهاب ادامه داد: امیدوارم دیر رسیدنمون حمل بر بی ادبی نشده باشه. صادقی خنده اي کردو گفت: اختیار دارین آقاي موسوي. با اومدنتون مجلسمونو منور کردین. با امیر هم دست دادو با ما هم قدم شد. به نگاه هاي کنجکاو با خنده جواب میداد و مارو معرفی میکرد. با صاحب چند شرکت بزرگ آشنامون کرد. اونا هم اظهار تمایل میکردن که توي اولین فرصت با ما درباره ي کار صحبت کنن. من سکوت میکردمو جوابشونو به شهاب واگذار میکردم. بلاخره صادقی باعذرخواهی ما رو تنهاگذاشت.گوشه اي ایستادیم.متوجه نگاه هاي مشتاق دخترا به روي جمع سه نفرمون بودم. امیر کمی جابجا شدو گفت: آریا از من انتظار نداشته باش تا آخر کنار توي بداخلاق وایسم. به اولین سفیر مهر و دوستی که اومد پاسخ مثبت میدم.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 09:17 | توسط : saharngh | بازدید : 316 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید