قند

قند جان تا این لحظه 5 سال و 7 ماه و 28 روز تو دل مامانشه

دورت بگردم کاشکی

دانلود آهنگ در این بن بست از داریوش به موهاي آشفته ي مریم نگاه کردم، نتیجه اي نداشت، مریم خیانت نکرد، مریم روي قولش موند، مریم روي عهدي که باخداي خودش داشت موند و خیانت نکردو تموم تلاشها، تموم نقشه هاي چندین ماهه ي منو بی نتیجه گذاشت. خط بطلانی کشید به روي این ذهنیتم که همه ي زنها خیانت کارند. من تند رفته بودم خیلی تند. پشیمون بودم؟ به دلم که رجوع میکردم میدیدم پشیمون نیستم، این مهمونی باعث شد شناخت من روي مریم بیشتر بشه. اگرچه کم توش ضرر نکردم. زنمو به تاراج گذاشتم. اجازه دادم همه ي مردا زیبایی هاي مریمو ببینن. مریمو به این حال کشوندم. از بین دودها دوباره به مریم نگاه کردم. هنوز خواب بود. صورتش لاغرتر شده بود یا من اینطور احساس میکردم؟ ساعت هنوز توي دستم بود، هنوز نتونسته بودم اونو بذارمش سرجاش. به مچم بستم. سلیقه ي خوبی داشت. کاش یکم مریم نامهربونی میکرد. کاش یکم بد بود. حالا باید باهاش چیکار میکردم؟


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:56 | توسط : saharngh | بازدید : 292 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

درد یک نفره

دانلود آهنگ رهگذار عمر از داریوش بدن نیمه عریانش به من چسبیده بود و توان اینکه به سرجاش برش گردونمو نداشتم. خیلی وقت میشد از مریم دور بودم. اما لذت اولین بار هنوزم توي ذهنم بود. نفسمو بیرون فرستادم. لباسو از تنش بیرون کشیدمو روي خوابوندمش. نگاهم روي بدنش حرکت کرد. نمیتونستم چشممو از اندام موزونش جدا کنم. نگاهم روي جزء جزء بدن مریم میتابید. سانت به سانت پایین اومد تا رسید به پهلوش. با دیدن پهلوش اخمم توي هم رفت. من این بلا رو سرش آورده بودم؟ دلیل پاهاي لرزونش این کبودي بود؟ دلیل نفسهایی که نصفه نیمه میکشید این کبودي بود؟ میدونستم که به هیچ کس، این کششو نداشتم. بودن کنار مریم ، طاقتمو کم میکرد. اینو از ماجراي استخر فهمیدم. چشمامو بستم. من نمیتونستم با مریم باشم. این حرفی بود که خودم زدم. و چندمین بار بود بخاطر این حرف خودمو لعنت میکردم؟ از جام بلند شدم، تا یه لباس بیارم براش. برهنگی بیش از حدش کار دستم میداد. به سمت میز آرایشش رفتم. خم شدم از توي کشوها لباس براش برداشتم. سرمو بلند کردم که چشمم روي یه کادو ثابت شد. با تردید برش داشتم.خوندن جمله ي روش باعث شد قلبم به درد بیاد" آریا جان سالروز زمینی شدنت مبارك" با عجله بازش کردم، با دیدن ساعت به مریم نگاه کردم. مریم میخواست با من چیکار کنه؟ شونه هام سنگینی میکرد. از عذاب وجدان بود یا ... کلمه اي براي ادامش پیدا نمیکردم. لباس توي دستمو فشردم. من توي این مهمونی به چه فکري بودمو مریم به فکر چی. من میخواستم اونو نابود کنم، من میخواستم آبروشو جلوي همه ببرم، من میخواستم از اون براي اثبات خودم استفاده کنمو مریم... شرمنده شدم. شرمنده ي دخترك بیمار شدم. زیرلب زمزمه کردم: لعنتی! دیوونم کردي لعنتی! بلندتر گفتم: دختر احمق چرا اینکارو کردي؟ چرا شیوا شبیه تو نبود؟ چرا تو شبیه شیوا نیستی؟ چرا همیشه اذیتم میکنی؟ چرا اینقدر وفادار موندي؟ با قدم هایی که دیگه صلابت قدیمو نداشت، پیش مریم برگشتم. کنارش نشستم. لرزش دستم ارادي نبود. گرمایی که هرثانیه بیشتر میشد ارادي نبود. این بار تموم تلاشمو کردم تا کمتر دستم با تنش برخورد داشته باشه.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:55 | توسط : saharngh | بازدید : 322 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ای بابا

دانلود آهنگ نارفیق از داریوش امیرکه دید جوابی بهش نمیدم، با دلخوري از در بیرون رفتو گفت: سحر جان، سحرناز، دیروقته باید بریم خونه. پایین منتظرتونم. امیر رفتو به دنبالش خواهراش هم رفتند. اما زیبا و زینب خانوم هنوز ایستاده بودن. رو بهشون فریاد زدم: چرا اینجا وایسادین؟ زیبا با صدایی که هنوز بخاطر گریه، گرفته بود گفت: دکتر گفت لباس مریمو عوض کنیم. من تا صبح بالا سرش بیدار میمونم، اگه خداي نکرده چیزیش بشه... گره ي اخمم بیشتر شد، از بین دندوناي قفل شده جواب دادم: لازم نکرده، براي من دایه مهربونتر از مادر شده. گورتونو گم کنید تا اون روي من بالا نیومده. زیبا خواست جوابی بده که فریاد زدم: گم شید بیرون. هر دو ترسیده نگاهی به مریم انداختنو رفتن بیرون. در اتاق مریمو قفل کردم. به اتاقم پناه بردم. کتمو به گوشه اي پرتاب کردم. لباس خوش دوختمو از تنم بیرون کشیدم. ملحفه رو کنار زدمو دراز کشیدم. خسته بودم. کلافه بودم و یه ذهن پر از فکراي آزار دهنده داشتم. سعی کردم بی خیال دخترمریضی باشم که توي اتاق بغلی خوابیده. سعی کردم به هیچ کدوم از اتفاقات مهمونی فکر نکنم. تلاش کردم که دلم به حال مریمی نسوزه، که اگه لباسشو عوض نکنن سرماخوردگیش حتمی میشه. بی خیال تموم نقشه هایی که کشیده بودمو مریم نقش بر آبشون کرده بود اما چهره ي رنگ پریده ي مریم جلوي چشمام رژه میرفت ، حتی براي یه لحظه اشکاي مریم از ذهنم بیرون نمیومد. جابجا شدم، بالشتو روي سرم گذاشتم، طاقباز خوابیدم، اما هیچ کدومشون فایده اي نداشت تا یه ثانیه هم از فکر مریم بیرون بیام. دکتر گفت مریم دچار شوك عصبی شده، بدنش به شدت ضعف داره.علت همه ي اینا من بودم؟عذاب وجدان خوابیده ام بیدار شده بود و مدام پتک روي سرم میکوبید. مدام سرزنشم میکرد. کلافه از جا بلند شدم، دستی توي موهام کشیدم. به اتاق مریم رفتم. نزدیکش شدم. چشماش بسته بود. لباي همیشه صورتیش به سفیدي میزد. دکتر گفته بود باید لباسشو عوض کنه. کنارش نشستم. پتو رو از روي مریم کنار زدم. نگاهمو کشوندم سمت لباسش، هنوزخیس بود، هنوز تنش سرد بود. بلندش کردم، میون بازوهام گرفتمش. بدن بی جونشو به خودم تکیه دادم. نفس عیمقی کشیدم. بوي خوب عطرش توي مشامم پیچید. دستمو به پشتش بردمو زیپ لباسو پایین کشیدم


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:54 | توسط : saharngh | بازدید : 291 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

هاج و واج

دانلود آهنگ داد از این دل از داریوش یه فکر بد، یه اتفاق بد، مثل صاعقه از ذهنم عبور کرد. اگه مریم بلایی سر خودش آورده باشه؟ چنین حماقتی از اون بعید نبود. بلافاصله به سمت پله ها دویدم. پله ها رو دوتا یکی بالا رفتم. چرا دلم شور میزد؟ مگه مریم برام مهم بود؟ جلوي در اتاق متوقف شدم. سحرو دیدم که با گریه کنار جسمی بی جون نشسته بود. شوك زده به مریم نگاه کردم. مریمی که با لباسهایی خیس وسط اتاق افتاده بودو سرش میان دستان سحر بود. مریمی که با دیدن رنگ پریدش، ترسیدم. رنگش چقدر شبیه جنازه ها بود. لرزش دستام براي چی بود؟ این همه استرس نهفته توي سینه ام براي چی بود؟اگه مریم چیزیش بشه، چیکار میکنی؟ جواب خونوادشو چی میدي؟ خفه شویی به صداي ذهنم گفتم. به خودم اومدمو با گامهایی سریع خودمو بهش رسوندم. عصبی سحرو کنار زدم. با دست زدن بهش یخ زدم، منجمد شدم. سردي پوستش بخاطر خیسی بود یا... با پرخاش به سحر گفتم: خفه خون بگیر ببینم چه مرگش شده. دستشو روي دهنش گذاشتو اشک ریخت. با تردید دستمو به سمت گردنش بردم. چشم بستمو از ته دل خواستم که نبضش بزنه. که زنده باشه. که هنوزم مریم من باشه. با نبض ضعیفی که زیر انگشتام احساس کردم، نفسمو آسوده بیرون دادم. نفسش هم مثل نبضش خیلی کم جون بود. چندبار به صورتش زدم اما عکس العملی نشون نداد. رو به امیر که هاج و واج بهم نگاه میکرد، غریدم: لعنتی چرا منو نگاه میکنی. زنگ بزن دکتر شمس بیاد. امیر سري تکون دادو مشغول شماره گرفتن شد. با یه حرکت مریمو به روي دستام گرفتمو به روي تختش خوابوندم. خیس شدن لباسهاي مارکم مهم نبود. چشمهاي متعجب پري و زیبا و بقیه مهم نبود. کنارش نشستمو موهاي روي صورتشو کنار زدم. پتو روش کشیدم. لباسش زیادي به تنش نچسبیده بود؟مریم دوست نداشت کسی اونو اینجور ببینه. سحراز جاش بلند شد. اومد روبروم ایستاد. با هق هق حرف میزد، انگار میخواست چیزي که دیده رو براي یه نفر تعریف کنه: اومدم.... بالا... هرچی... در زدم... جواب نداد... با خودم گفتم حتما خوابیده.... تا خواستم برگردم... صداي بدي شنیدم... مثل صداي زمین خوردن یه نفر....


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:53 | توسط : saharngh | بازدید : 293 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

عشق مامان

دانلود آهنگ پرنده مهاجر از داریوش صورتشو پوشوندو با صداي بلند گریه کرد.ترسیده بود. ناراحت شده بود. مگه مریم و سحر چندبار با هم دیدار داشتند که اینقدر براي سحر عزیز شد؟ زیبا همونجور که اشک میریخت، سحرو به آغوش کشید. همه سکوت کرده بودن. چشم به دکتر دوختم. دکتر شمس دست مریمو دوباره به دست گرفت. اخمم توي هم رفت. کاش دکتر اینقدر چشماشو روي بدن مریم نمیتابوند. کاش اینقدر به صورت مریم، به دستان مریم، دست نمیزد. چندبار خواستم مچ دکترو بگیرمو بگم مرتیکه دستتو بکش. بسه دیگه هرچی مریمو دید زدي. این دکتر طولش میداد یا من حساس شده بودم؟ این دکتر همون دکترخانوادگی بود. همونی که سن پدرمو داشت. پس حساسیت من براي چی بود؟ پس غیرت قلمبه شده ي من از کجا اومده بود؟ دکتر با تاسف سر تکون داد: دچار یک شوك عصبی شده و ضعف بدنش هم مزید بر علت شده تا به این حال بیفته. یه سرم براش زدم تا ضعف بدنش جبران بشه. خوشبختانه زود متوجه شدین. اگه یکم دیرتر میرسیدم ممکن بود عواقب بدي به همراه داشته باشه. باید بیشتر از اینها مراقبش باشین. دکتر از جا بلند شد، آرامبخشی به سرم اضافه کرد، و بعد از چک کردن دوباره ي سرم، رو به من گفت: با آرامبخشی که زدم تا فردا ظهر میخوابه. فردا عصر دوباره میام. درضمن لباساي خیسشو باید عوض کنید. تو این شرایط سرماخوردگی میتونه ضعیفترش کنه. پري دکترو بدرقه کرد. نگاه هاي پر سرزنش امیر اذیتم میکرد. امیر نگاهی به بقیه انداختو وقتی اونا رو مشغول دید، با صدایی که سعی میکرد بالا نره گفت: همینو میخواستی آریا؟ ببین به چه حالی افتاده؟ تونستی ثابت کنی مریمم مثل شیواست؟ دستشو گذاشت روي شونه ام: داداش بهت گفتم مواظب باش ضرر نکنی، بهت گفتم مواظب خودت باش. بهت گفتم که حساب مریمو از بقیه جدا کن. نتیجشو دیدي؟ اشاره اي به مریم کرد: نتیجش اونجا خوابیده، میفهمی شوك عصبی یعنی چی؟ میفهمی یا نه؟ عصبی شدم. چرا مریم اینقدر براي امیر مهم شده بود؟ غیراز این بود که تموم برنامه هامو به هم ریخته بود؟ غیر از این بود که باعث یه جنگ داخلی توي ذهنم شده بود؟ غیر از این بود که منو شکست داد؟ واقعا شکست خوردم؟ باید حساب مریمو از بقیه جدا میکردم؟ یا مریم بیهوشو دوباره تنبیه میکردم؟


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:53 | توسط : saharngh | بازدید : 304 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

غرغرو

دانلود آهنگ سقوط از داریوش از بریدن کیک، از خوردن کیک، از عکسهاي یادگاري، حتی از شام هم چیزي نفهمیدم. کادوها باز شد، افراد بهم تبریک گفتن، اما تموم ذهنم درگیر مریم بود. باید با مریم چیکار میکردم؟ باید میزدمش به خاطر اینکه نقشمو به باد داده بود؟ یا ازش سپاسگذاري میکردم که منو به باربدو بقیه ترجیح داده بود؟ چند باري بین جمعیت دنبالش گشتمو وقتی که ندیدمش فهمیدم از غفلتم سوء استفاده کرده وبه اتاقش برگشته. باید به خاطر اینکه حرفمو گوش نداده تنبیهش میکردم؟ چرا همیشه منو توي دوراهی میگذاشت؟ باربدو دیدم که از زمانی که مریم جوابشو اینطور داده بود، با بی حوصلگی به اطراف نگاه میکردو از نوشیدنیش میخورد، چشم میگردوند، به دنبال کسی میگشت، شاید مریم. یعنی مریم اینقدر براش عزیز شده بود؟ چی توي مریم دیده بود که به آب و آتیش میزد تا داشته باشدش؟ اینقدر خودشو کوچیک کرده بود که به مریم پیشنهاد بده؟ اونم باربدي که غرورش دست کمی از من نداشت. چیزي دیده بود که من ندیده بودم؟ چی باعث شده بود که از اول مهمونی تموم حواسش پیش مریم باشه؟ مریمی که ساکتو آروم یه گوشه نشسته بودو به کسی روي خوش نشون نمیداد. **** مقابل در ایستاده بودمو با مهمونام خداحافظی میکردم. اما ذهنم ثانیه اي از مریم منحرف نمیشد. با صداي امیر به خودم اومدم: داداش همه رفتن دیگه ما هم زحمتو... سحر میون حرفش پرید و گفت: من با مریم خداحافظی نکردم، برم بالا اگه خواب نبود، باهاش خداحافظی میکنمو میام. نذاشت کسی جواب بده، نگاهمو تا پله ها باهاش همراه کردم، پله هایی که به مریم میرسید، کاش این دو نفر باقی مونده هم میرفتن تا بتونم تکلیفمو با مریم مشخص کنم. سحرناز با سکسه گفت: آریا جونم... خیلی... بهم خوش گذشت. دوباره ... تولدتو بهت تبریک میگم... با شنیدن لحن خمارش فهمیدم زیاده روي کرده، امیر دستشو دورش حلقه کرده بود تا نیفته، و با شرمساري نگاهش میکرد. با صداي جیغ سحر به هم نگاه کردیم. سحر بلند جیغ میزد: مریم...


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:52 | توسط : saharngh | بازدید : 320 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تعادل از دست رفته زندگی

دانلود آهنگ معشوق همینجاست از داریوش باربدو دیدم که به مریم نزدیکتر شد، و مریمی که خودشو جمع تر کرد. دستمو مشت کردم، گلاسو توي دستم فشردم، رگ گردنم محکم میزد. قلبم نامرتب میتپید. منتظر بودم. منتظر جوابی از مریم، یه جواب دلخواه. اما جواب دلخواهم چی بود؟ قبول یا رد؟ مریم فقط سري بالا انداخت. باربد نفسشو کلافه بیرون دادو باز گفت: ببین گلم ، تو براي آریا حیفی. چرا داري عمرتو اینجا هدر میدي. آریا قدر دختري مثل تو رو نمیدونه. اگه من جاي آریا بودم تو رو توي چندتا پستو قایم میکردم تا دست کسی بهت نرسه. من میدونم آریا بعد از چند صباحی از تو هم... . با صداي لرزون مریم نفسمو حبس کردم، سرتاپا گوش شدم، تموم مهمونی براي این لحظه بود: ش... شما حق ندارین ب...به آریا توهین کنید. آ... آریا شوهر منه. چرا حس میکردم مریم به سختی داره حرف میزنه؟ چرا صداش اینقدر گرفته بود؟ چرا بین حرفاش نفس کم میاورد: من نمیتونم به جز اون به کسی فک.. فکر بکنم. شما... هم بهتره وقتتونو بیشتر از این تلف نکنید. مریم باربد خواست حرفی بزنه که دستمو جلوش نگه داشتم: نمیخوام چیزي بشنوم. لطفا تنهام بذارین. باربد با نگاهی مغموم بلند شدو رفت. نفس عمیقی کشیدم. چراغا خاموش شد. آهنگ تولدت مبارك توي گوشم پیچیده شد. همه دور آریا جمع شدن. دیگه بسم بود. بیشتر از این نمیتونستم بازیچه ي دست آریا باشم. از جام بلند شدم. توي تاریکی راهمو به سمت پله ها پیدا کردم. تموم سختی ها، تموم نگاه ها، تموم دردهایی که روي قلبم نشسته بود، همه و همه باعث شده بود که دیگه نتونم تحمل کنم. ضعیف بودم، ضعیفتر شدم. پاهام قدرت تحمل وزنم رو نداشت. سرم گیج میرفت. چشمام تار میدید. چندبار نزدیک بود به زمین بخورم. چندباري با تنه هاي اطرافیان تعادلمو از دست دادم. به سختی خودمو به پله ها رسوندم. نگاهی به پله ها کردم، میتونستم ازشون بالا برم؟ میتونستم خودمو به اون بالا برسونم؟ چندتا بودن؟ خداراشکر حواس آریا به مهمونا بود، خدارو شکر پري و زیبا کنار آریا بودن، خدارو شکر که باربد نام دست از سرم برداشته بود، یه پله رو بالا رفتم، بقیه رو هم میتونستم...


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:51 | توسط : saharngh | بازدید : 328 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

عشق ننه

دانلود آهنگ غلام قمر از داریوش نگاه باربد به سمت من برگشت: بستگی داره. یه کاري دارم اینجا. منتظر جواب یه نفرم تا وقتی که کارم تموم نشه، اینجا موندگارم. چرا حس کردم این حرفشو به من میزنه؟ چرا از شنیدنش حالم بد شد؟ خون هجوم برد به گونه هام. آریا سحرناز مدام باهام حرف میزد. سحرم اومده بود، جلوي مریم ایستاده بود و نمیذاشت ببینم اونجا چه اتفاقی داره میفته. کلافه دستی به موهام کشیدم. چشم تابوندم، شهابو دیدم که با دستاي مشت شده، با ابروهاي گره شده، به سحر نگاه میکنه، باید غیرتو از شهابی یاد میگرفتم که نسبت به سحري که هنوز نسبتی باهاش نداره ، اینقدرحساسیت به خرج میده؟ آخر طاقت نیاوردو به سمتشون رفت. با گفتن ببخشیدي سحرنازو از خودم دور کردم، میخواستم بشنوم بینشون چی میگذره. نزدیکشون رفتم، کنار میز بار ایستادمو به حرفاشون گوش دادم. شهاب رو به سحر گفت: سحر جان چرا دیر کردي؟ سحر پوفی کرد : اوف اگه بدونی یه ساعته منتظرم سحرناز آماده بشه. هی لباس عوض میکرد میگفت نه این خوب نیست. آخرشم با تهدید اوردمش بیرون. حالام معلوم نیست کجا غیبش زده. شهاب رو به مریم گفت: ببخشید میشه هم صحبتتونو براي چند لحظه قرض بگیرم؟ بدون اینکه بخواد جواب مریمو بشنوه، دست سحرو گرفتو با خودش برد تا با هم برقصند. مشروبمو مزه مزه کردمو از پشت بهشون نزدیکتر شدم. حالا کاملا بالاي سرشون ایستاده بودم، اما اونا متوجه من نبودن، کاملا غرق صحبت بودن. صداي باربدو شنیدم: مریم خانوم، چرا شما اصلا به منو حرفام توجه نمیکنید؟ عزیزم، از همون اول متوجه تفاوتت با بقیه شدم. تو خاصی. تو لایق پرستشی. نمیدونم چطور منظورمو برسونم. ببین دخترکم من الان ازت یه جواب میخوام. از خودم برات گفتم، از زندگیم گفتم، فقط یه جواب ساده میخوام، هستی باهام؟ به مریم میگفت عزیزم، به مریمی که یه بار از من ملاطفت ندید؟ باید حقو به مریم میدادم که به باربد نرمش نشون بده؟ یا باید یقه ي باربدو میگرفتم که به مریم پیشنهاد میده؟ یا باید خودمو بازخواست میکردم که این موقعیتو براي مرداي هوس باز اطرافم فراهم کرده بودم که به همسر من نزدیک بشن؟


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:50 | توسط : saharngh | بازدید : 315 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

لحظه های سخت

دانلود آهنگ تو نه چنانی که منم از داریوش نفسم حبس شد. دست آزادم مشت شد. نمیدونم چرا چشم بستم تا نبینم لمس شدن موهاي مریمو. طاقت نیاوردمو لاي چشمامو باز کردم. دیدم نگاه تیز مریمو به باربد، دیدم دستی که ثابت مونده بود. چشمایی که مات مونده بود روي چشماي قهوه اي مریم. مریم بالا آوردن ناگهانی سرم دست خودم نبود، عقب کشیدن سرمم همینطور. چشمامو گشاد کرده بودمو با اخم غلیظی نگاهش میکردم. براي امشب به حد کافی کشیده بودم، بیشتر از این برام قابل تحمل نبود، بد گفتم، با لحنی تیز و تلخ گفتم: لطفا حد و حدود خودتونو رعایت کنید. به نشونه ي تسلیم دستشو بالا گرفت: ببخشید، ببخشید قصد مزاحمت و بی ادبی نداشتم بانوي محترم. آروم زمزمه کرد: حیف این چشماي زیبا نیست که از من دریغ میکردین؟ پاسخی ندادم، نگاهمو ازش گرفتم، به خودش جرئت داد، و خاك بر سر من که چنین فرصتیو براي بقیه فراهم میکردم: من باربد هستم، یکی از دوستان آریا جان، از اول مهمونی تموم حواسم پیش شما بوده، چرا بانویی به زیبایی شما باید تنها بمونه؟ دلم میخواست شما رو از تنهایی در بیارم، امیدوارم که از بی ادبی من دلخور نشین. حرف میزد. ازم تعریف میکرد. جمله هاي نابی میگفت، جمله هایی که هرکسی با شنیدنش غرق شادي میشد. جملاتی که اگر چه به تنهایی بامفهوم و عاشقانه به نظر میرسیدن، اما دلم نمیخواست از زبون این مرد بشنوم، از زبون یه نامحرم بشنوم، از زبون یه مرد اجنبی بشنوم. با هر کدومشون از خودم بیشتر متنفر میشدم، با هرکدومشون حالت تهوع من بیشتر میشد. این باربد نام نمیخواست دست از سرم برداره؟ چرا نمیرفت؟ چرا مثل اون قبلیها میدونو خالی نمیکرد؟ چرا منو با غصه هام تنها نمیذاشت؟ کاش قدرتشو داشتمو بلند میشدم و ترك میکردم این محیط خفقان آورو. اما انگار پاهامو به زمین و تنم به مبل دوخته شده بود. شاید هم ضعفم، دل دردم و اون صدایی که توي سرم میپیچید نمیذاشت تکون بخورم، صدایی که یه لحظه هم دست از سرم برنمیداشت. صداي سوتی که هر لحظه بلندتر میشد.


تاریخ : 18 مهر 1398 - 04:49 | توسط : saharngh | بازدید : 312 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید